طعم گسِ پزشکی

ماییم و نوای بی نوایی

طعم گسِ پزشکی

ماییم و نوای بی نوایی

طعم گسِ پزشکی

اسمم محمد هست .. دانشجوی فعلا ترم هفت پزشکی ام... پزشکی رو خیلی رو دوست دارم ... سخته ولی دلچسبه .. هفت ترم خوانده ام و ان شا الله بازهم خواهم خواند.


------------------------------------------
الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب و عقلی مغلوب و هوائی غالب و طاعتی قلیل و معصیتی کثیر و لسانی مقر بالذنوب فکیف حیلتی؟

کپی برداری از مطالب این وبلاگ مجاز نمی باشد.

چیز قابل عرضی برای گفتن ندارم 

حال نوشتنهم ندارم !!
فقط یه نگاه حسرت بار به گذشته !!
یه جا خوندم ، جهنم روز آخر دنیاست 
که اون چیزی که میتونستی باشی رو مقابل اون چیزی هستی قرار می دهند!!

وای از افسوس ... !!


الهی نفسی معیوب و رحتمک وسیع !! اغفرلی !! ذنبت نفسی !! اغفرلی !!

  • میم

امروز روز دوم خانه ی بهداشت بود .. فرستادنممون مرکز بهداشت شهری شهید فرشاد
اول صبح که مجددا مثل پنج شنبه هدایت شدیم به اتاق سلامت مردان ولی کم کمک خودمون رو تحمیل کردیم به مرکز و رفتیم سمت بهداشت خانواده ی مرکز !!
ابتدا طرز کار کردن با سامانه ی سیب رو یاد گرفتیم و سپس قد و وزن کردن و دور سر گرفتن و باقی کار های لازم برای پایش رشد کودک !!
امروز برای اولین حس دانشجوی پزشکی بودن به طرز شگرفتی چشیدم !! وقتی بچه ها رو میدیدم خیلی لذت می بردم !!
امروز کلی مطلب جدید در مورد مراقبت های مادر و کودک یاد گرفتم!!
در کل روز خیلی خوبی بود !! همه ی کار مندان مرکز خوب بودن .. ودلشون میخواست به ما مطلب یاد بدن !! مگر اون خانومی که معلوم بود چش دیدنمونو نداره !! و زود هم پا شد رفت !!

ولی خانم خواجه افضلی فوق لیسانس تغذیه خیلی دوسمون داشتنن و و بهمون چیزی یاد دادن !!
اخرشم اصرار داشتن که عکس نوه ی خوشگلشونو بهمون نشون بدن که دیدم گوشیشون نیس و خیلی گشتیم تا پیدا شد و سر انجام جمالمون به چهره ی نورانی نوه اشون منور شد !! وهمون طور که میگفتن خیلی خوشگل بودن

فردا باید بریم مجدد مرکز بهداشت !!
ان شا الله روز خوبی باشد !!


  • میم

توی دانشگاه هیچ وقت از کسی تقلب نگرفتم (به جز یه بار که نگاهم افتاد روی برگه ی یکی از بچه ها و یه سوال رو غلط زده بودم و درستش کردم) ولی هر جائی از دستم بر اومده بود به بقیه تقلب رسونده بودم !!

ولی این دفع فرق داشت !! این دفعه اسممامونو جای هم نوشتیم !! امتحان پایان دوره ی کارآموزی بهداشت !!

ترس نداشتم .. ولی هیجان تا دلت بخواد داشتم !!

موقع تحویل دادن برگه ها یکی از مراقبین خانوم  فهمید .. فک کنم به اون گیر داد ولی من سریع رفتم بیرون !! بعد که باهاش صحبت کردم گفت اتفاقی نیوفتاده !! باز نفهمیدم .. حالا نمره ها بیاد معلوم میشه اتفاقی افتاده یا نه !!

قول داده بودم !! به قولم وفا کردم !!

ترس نداشتم ولی هیجان چرا !!

  • میم

دیروز روز اول خانه ی بهداشت بود و به  قول دکتر وکیلی  رفتیم در کنار سربازان خط مقدم بهداشت و درمان.اول صبح که رفتیم زیاد تحویلمون نگرفتن ... گفتن  ما زیاد باهاتون کاری نداریم .. اگه خودتون خواستین بیاین با سامانه و این طور چیزا آشنا بشین .. بعد هم راهنماییمون کردن توی یه اتاقی که معلوم بود محل آموزش به مراجعه کنندگان و برگزاری کلاس های دسته جمعی هست . روی درش هم نوشته بود سلامت مردان !!

ما چند دقیقه ای نشستیم بعد من دیدم واقعا نمی تونم از صبح تا ظهر تو این اتاق بشینم .. پاشدم رفتم با یکی از مسئولای مرد اونجا یکم در مورد مراجعات و پرونده ها صحبت کردم .. که کم کم همکارای خانومش اومدن و سر اینکه امروز کیا برن جمع آوری اطلاعات در سطح محله بحث کردن ... من که دیدم بحثشون زیاد داره طول میکشه ... خیلی ریز از اونجا اومدم بیرون ... و رفتم با مامای پایگاه صحبت کردم که لااقل روز اولی ما رو مستفیض بفرمایند با نوای گرمشون در موردمامایی !! خدا رو شکر ایشون خیلی خوش اخلاق بودند ... اومدن هرچی لازم بود هم همراه خودشون آوردند (دفترچه ها ودستورالعمل ها و... ) خیلی قشنگ مراقبت های قبل بارداری رو برامون توضیح دادن و در این بین هم چند مراجعه کننده داشتند که هی مجبور بودند برند و باز برگردند!!

حدودا دو ساعتی آموزش مامایی ما طول کشید و ساعت 11:20 رو نشون میداد ... ما باید تا 12 توی پایاه می بودیم .. پس برای اینکه حوصله امون سر نره شروع کردیم به پانتومیم و تا 11:50 پانتومیم بازی کردیم که در همین حین یکی از کارمندای پایگاه اومد گفت نمیخواین تشریف ببرید .. ما گفتیم باید تا 12 باشیم و ایشون فرمودند اینقد مثبت نباشید .. بیاین برین خونتون (شرتونو کم کنین)

بعدشم که با بچه ها رفتیم نمایشگاه کتاب یزد (رمان ماهک رو خریدم ) و بعد هم نهار و خواب و دربی و سرازیر شدن به سمت ولایت !!


---------


باید برای خونه بهداشت برنامه بریزم که هم بهترین بهره وری رو داشته باشم از اونجا و هم بتونم اوقاتی رو که اونجا هستم به نحو صحیحی پر کنم...

همه ی زندگیمون شده بقیه .. هرکار بقیه می کنن انگار ما باید تقلید کنیم !!

این روز ها حالم خیلی بده .. گیجم .. مثل دیوونه ها نمی دونم باید چیکار بکنم !! نمی دونم چی درسته چی غلطه !!

نمی دونم برگردم یا ته تهش برم !!

خدایا این روزا بیشتر از هر زمانی نیاز به نشونه دارم !!

خسته ام !!

تمام


  • میم

ترم هفت شروع شده 

اومدن نمرات ترم قبل هم تقریبا رو به اتمام هست (فقط پاتو مونده که بیاد ) راضی نبودم .. باید بیشتر بخونم !!

چهارشنبه اولین روز کارآموزی بهداشت و ترم جدید بود .. برای اولین بار کلاسامون توی سراسری تشکیل میشه! کلاس 106

حس خوبی دارم به کارآموزی حداقل خستگی این شش ماه رو فک کنم بتونه بیرون کنه از تنم !!

این اولین ورود به حیطه ی درمان و پیشگیری و کلا یه نمونه ی کوچیک بالین هست ... باید خودم رو آماده کنم تا تجربه ی خوبی تو ذهنم بمونه !!

می خوام شروع کنم مقاله و کار با دکتر تقی پور رو !! ان شا الله بتونم به سرانجام برسونمش !!

دارم برنامه های جدیدی برای زندگیم طراحی می کنم !!

حس می کنم این روزها بیشتر از هر روزی نیاز به تنهایی دارم .. و دلم میخواد تنها کسی که بهش اجازه بدم تنهاییمو بهم بزنه خودش باشه !!

فردا(شنبه ) می خواهم زنگ بزنم استعداد های درخشان و از المپیاد و کلاس هاش سوال کنم .. چون سخت دلم هوای کلاس هاشو کرده و باید برای طلای المپیاد امسال بجنگم !!

برام هیچی مهم نیس هر سختی رو به جون میخرم .. برای طلای المپیاد !!

خدا کمک کنه ان شا الله


این روز ها خوب می گذره ... نه آنچنان که دلم میخواهد ولی خوب می گذرد !!

تمام امید به خداست برای رسیدن به مدینه ی فاضله ی ذهنیم !!

یا علی 

  • میم
سلام
برای رشد باید سکوت کرد !! گاهی اوقات بهترین روش سکوت کردنه !! بعضی وقتا باید پا گذاشت روی خواسته های دل تا که ثابت بشه به قضیه که غرور و مناعت طبعم از همه چیز مهم تره !!
سکوت خیلی حس خوبیه !! بعد از اینکه طرف مقابلت حرف هاش رو زد ..اون منتظر جواب هست و تو سکوت میکنی .. سکوتی که شاید سخت باشه ولی لذت بخشه !!
همیشه نباید به دل اجازه داد اون تصمیم بگیره !! یه روز باید به احساسمون (دلمون) بگیم که دیگه هرچی تو تصمیم گرفتی بسه !!
بذار عقل کارشو انجام بده و هروقت به تو اجازه داد تصمیم بگیر!!
اگه بخوایم شخصیتمون رفیع بشه .. باید روی خواسته ها پا بذاریم و این تنها راهه رسیدن به شخصیت متعالی هست !!
نمیشه بدون اینکه چهار بار سختی کشیده باشی یهو به یه خواسته ی بزرگ دست رد بزنی .. این دقیقا همون مسیر تکامله !!
مسیر تکامل چیزی نیست جز پا گذاشتن روی خواسته های کوچک برای رسیدن به خواسته های بزرگ !!
اگه دیگه روزها عادی داره سپری میشه و تو در کمال راحتی هستی ؛ بدون شروع کردی به درجا زدن !!
برای پیشرفت برای رسیدن به اهداف باید سختی رو تحمل کرد !!
فکر می کنم این جفاست که بگیم باید سختی رو تحمل کرد !! جسارت به هدفمون هست !!
به نظرم باید سختی رو خرید !! آره باید حتی برای رسیدن به اون سختی بها پرداخت کرد !!
ولی ... ولی امان از رسیدن ...
امان از شیرینی و لذت بعدش !!
دیوونه ی اون لحظه ام !!

ولی یه بیت از سعدی می خوام بگم که تکمیل کننده ی همه ی متن باشه :

سعدیا گرچه سخن دان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخن دانی نیست 
  • میم

امسال برا المپیاد ثبت نام کردم .. پارسال ثبت نام کردم ولی یه تعداد از کلاس های فلسفه رو رفتم  که دکتر شکیبا استاد فلسفه بودن ... خیلی کلاس ها خوب بودن .. حتی دیروز داشتم ویس یکی از کلاسای پارسال رو گوش میدادم  .. با گوش دادنش روحم تازه می شد ... هنوز نمی دونم امسال فلسفه برم یا حیطه علوم پایه ؟! باید تصمیم بگیرم و جدی شروع کنم.

امسال باید برا این المپیاد خیلی زحمت بکشم .. حتی اگه شده شب و روز یکی کنم .. ولی دست از این المپیاد بر نمی دارم 

می جنگم برا طلای المپیاد !!

البته قبلش باید برا فارما هفتهی بعد بجنگم :))

فراما رو بدم ان شاالله تا حد خیلی زیادی فارغ میشیم از این امتحانات.. 

هرچند که چند روز بعدش پاتو عملی هست :))

کلا امتحانات آزمایشگاهرو دوس دارم .. حس خوبی میدن بهم !!

نمره هامم همیشه بالا 17 بوده !!

به جز اون آزمایشگاه میکروب که بهتر هیچی نگم در مورد استاد عزیز !!


یا لطیف

  • میم
دیشب  داشتم فاضل نظری میخوندم 
رسیدم به این بیت :

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است

  و همینطور دیروز ظهر داشتم برنامه ی کتاب باز سروش صحت رو میدیدم یه شعر از نشاط اصفهانی خوند که میتونم بگم نظرمو نسبت به عشق تا حدی خیلی زیادی تغییر داد :

طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد

به دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

به نظرم عاشق شدن سخته !! یعنی نمیتونی عاشق هر کسی بشه .. ولی این بخشِ اول عشق هست که عاشق یکی میشی .. سخت تر از اون عاشق کردن فرد مقابله !! و این لذت درد عشق را بلاشک نگویم صد چندان دوچندان می کند ... 

و باید به قول فرید الدین عطار : گر مرد رهی میان خون باید رفت ... 

عشق خیلی عجیبه  .. خیلی 

فقط :

بعضی وقتا یه چیزی انکار از درون میخواد متلاشیم کنه و اون اینکه :

آرزوی وصل از بیم جدایی بهتر است 

  • میم
هر کدوم از ما توی یه مقطعی از زندگی قطعا مجبور به انتخابی شدیم!! دلخواه و یا از روی اجبار !!ممکن تنها گرفته باشیم و همینطور ممکن با همراهی  پدر و مادرمون و یا هر کس دیگه ای گرفته باشیم.. تصمیم گرفتن کار سختیه ... نیاز به دل و جرات زیادی داره !! همه تصمیمات ، بلاشک برای تغییر وضع موجود گرفته  میشن !! همه تصمیمات برای اومدن روز های بهتر گرفته می شن !!همه ی تصمیمات برای مبدل شدن  مس وجود به طلا گرفته میشن !! همه ی تصمیم ها سخت گرفته میشن.
گفتم تصمیم گرفتن سخته ، ولی سخت تر از اون اعمال کردن اون تصمیمه ... تصمیمات نیاز به اجرا شدن دارن !! می دونین همه چی بستگی به عمق تصمیم داره .. بعضی تصمیم ها یه روز دووم میارن .. بعضی ها یه ماه .. و بعضی ها یه عمر !!گرفتن همه ی تصمیمات سخته ، ولی اونی که اونا از هم تفکیک میکنه بلاشک درجه ی سختیشونه !!پس هر چی تصمیم گرفتنش سخت تر باشه ارزشش قطعا بیشتره !! و یادمون نره ما به این دنیا نیومدیم مگر برای انجام کار های سخت !!
یه روزی توی یه مقطعی از زندگیمون یه تصمیم می گیریم و باید تا پایان عمر به اون تصمیم و اجرای اون تصمیم وفادار باشیم . اون تصمیم باید بشه جزئی از وجودمون تا فراموش نکنیم که چرا پا روی پله ی اول گذاشتیم !! 
باید بخاطر اون تصمیمی که گرفتیم  خیلی چیزا رو انجام بدیم .. ولی بخاطر همون تصمیم خیلی چیز ها رو هم انجام ندیم .. تصمیم نیاز به درآوردن لباس عافیت و پوشیدن زره تلاش داره !!

هرجا روی به توسن گردون سواره ای 

پنج شنبه
دوازدهم بهمن ماه سنه هزارو سیصدو نودو شش هجری شمسی 
  • میم

 با سلام 

 وبلاگ قبلیم رو نمی دونم چی شد .. هر کار کردم بالا نیومد .. تصمیم گرفتم مثل همیشه از نو شروع کنم.

به توکل نام اعظمت

بی مقدمه می گویم ... این روزها سخت ترین روزهای زندگی ام هستند. دارم پوست می اندازم و وارد زندگیی با تصمیم های جدید می شوم ... این روز ها حس می کنم باید شیوه ی زندگی ام را تغییر بدم .. وقتی تفکرات سال اول دانشگاه را مقایسه می کنم با امروز ... از خودم با تموم وجود خجالت می کشم ... چه فکر می کردم چه شد .. جایی خوانده ام جهنم آخرین روز دنیاست ... روزی که آنچه میتوانستی بشوی را مقابل آنچه هستی قرار می دهند... بعضی وقت ها در زمان کنونی وقتی این را با خود مرور می کنم .. می گویم هنوز وقت هست برای تصحیح .. ولی وای اگر دیر شود ... از این دیر شدن ها می ترسم. 

این روز ها روزهایی سختی است ... دارم سعی میکنم به یک روش شخصیتی برسم و آن را سرلوحه ی زندگی ام قرار دهم .. دارم تصمیم می گیرم ارتباطاتم را تغییر دهم .. حذف کنم .. دل بکنم از آدم هایی که بودنشان سوهان روح است ... از ادم هایی که بودنشان له می کند انگیزه هایم را ... دارم پوست می اندازم.


این روز ها  بغض های سفالی به گلو ام فشار می آورند ولی قول می دهنم نگذارم  بترکند .. قول می دهم نگذارم رسوایم کنند .. این روز ها تمرین صبر می کنم .. این روز ها دارم پوست می اندازم ...


این روزها تصمیم گرفته ام .. تصمیم های جدید با اهداف و انگیزه های جدید

این روز ها دارم پوست می اندازم...


شنبه بیست و سوم دی ماه هزار و سیصد و نودو شش 

  • میم