طعم گسِ پزشکی

ماییم و نوای بی نوایی

طعم گسِ پزشکی

ماییم و نوای بی نوایی

طعم گسِ پزشکی

اسمم محمد هست .. دانشجوی فعلا ترم هفت پزشکی ام... پزشکی رو خیلی رو دوست دارم ... سخته ولی دلچسبه .. هفت ترم خوانده ام و ان شا الله بازهم خواهم خواند.


------------------------------------------
الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب و عقلی مغلوب و هوائی غالب و طاعتی قلیل و معصیتی کثیر و لسانی مقر بالذنوب فکیف حیلتی؟

کپی برداری از مطالب این وبلاگ مجاز نمی باشد.

روز اول خانه ی بهداشت

جمعه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۴۴ ق.ظ

دیروز روز اول خانه ی بهداشت بود و به  قول دکتر وکیلی  رفتیم در کنار سربازان خط مقدم بهداشت و درمان.اول صبح که رفتیم زیاد تحویلمون نگرفتن ... گفتن  ما زیاد باهاتون کاری نداریم .. اگه خودتون خواستین بیاین با سامانه و این طور چیزا آشنا بشین .. بعد هم راهنماییمون کردن توی یه اتاقی که معلوم بود محل آموزش به مراجعه کنندگان و برگزاری کلاس های دسته جمعی هست . روی درش هم نوشته بود سلامت مردان !!

ما چند دقیقه ای نشستیم بعد من دیدم واقعا نمی تونم از صبح تا ظهر تو این اتاق بشینم .. پاشدم رفتم با یکی از مسئولای مرد اونجا یکم در مورد مراجعات و پرونده ها صحبت کردم .. که کم کم همکارای خانومش اومدن و سر اینکه امروز کیا برن جمع آوری اطلاعات در سطح محله بحث کردن ... من که دیدم بحثشون زیاد داره طول میکشه ... خیلی ریز از اونجا اومدم بیرون ... و رفتم با مامای پایگاه صحبت کردم که لااقل روز اولی ما رو مستفیض بفرمایند با نوای گرمشون در موردمامایی !! خدا رو شکر ایشون خیلی خوش اخلاق بودند ... اومدن هرچی لازم بود هم همراه خودشون آوردند (دفترچه ها ودستورالعمل ها و... ) خیلی قشنگ مراقبت های قبل بارداری رو برامون توضیح دادن و در این بین هم چند مراجعه کننده داشتند که هی مجبور بودند برند و باز برگردند!!

حدودا دو ساعتی آموزش مامایی ما طول کشید و ساعت 11:20 رو نشون میداد ... ما باید تا 12 توی پایاه می بودیم .. پس برای اینکه حوصله امون سر نره شروع کردیم به پانتومیم و تا 11:50 پانتومیم بازی کردیم که در همین حین یکی از کارمندای پایگاه اومد گفت نمیخواین تشریف ببرید .. ما گفتیم باید تا 12 باشیم و ایشون فرمودند اینقد مثبت نباشید .. بیاین برین خونتون (شرتونو کم کنین)

بعدشم که با بچه ها رفتیم نمایشگاه کتاب یزد (رمان ماهک رو خریدم ) و بعد هم نهار و خواب و دربی و سرازیر شدن به سمت ولایت !!


---------


باید برای خونه بهداشت برنامه بریزم که هم بهترین بهره وری رو داشته باشم از اونجا و هم بتونم اوقاتی رو که اونجا هستم به نحو صحیحی پر کنم...

همه ی زندگیمون شده بقیه .. هرکار بقیه می کنن انگار ما باید تقلید کنیم !!

این روز ها حالم خیلی بده .. گیجم .. مثل دیوونه ها نمی دونم باید چیکار بکنم !! نمی دونم چی درسته چی غلطه !!

نمی دونم برگردم یا ته تهش برم !!

خدایا این روزا بیشتر از هر زمانی نیاز به نشونه دارم !!

خسته ام !!

تمام


  • میم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی