طعم گسِ پزشکی

ماییم و نوای بی نوایی

طعم گسِ پزشکی

ماییم و نوای بی نوایی

طعم گسِ پزشکی

اسمم محمد هست .. دانشجوی فعلا ترم هفت پزشکی ام... پزشکی رو خیلی رو دوست دارم ... سخته ولی دلچسبه .. هفت ترم خوانده ام و ان شا الله بازهم خواهم خواند.


------------------------------------------
الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب و عقلی مغلوب و هوائی غالب و طاعتی قلیل و معصیتی کثیر و لسانی مقر بالذنوب فکیف حیلتی؟

کپی برداری از مطالب این وبلاگ مجاز نمی باشد.

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

امروز روز دوم خانه ی بهداشت بود .. فرستادنممون مرکز بهداشت شهری شهید فرشاد
اول صبح که مجددا مثل پنج شنبه هدایت شدیم به اتاق سلامت مردان ولی کم کمک خودمون رو تحمیل کردیم به مرکز و رفتیم سمت بهداشت خانواده ی مرکز !!
ابتدا طرز کار کردن با سامانه ی سیب رو یاد گرفتیم و سپس قد و وزن کردن و دور سر گرفتن و باقی کار های لازم برای پایش رشد کودک !!
امروز برای اولین حس دانشجوی پزشکی بودن به طرز شگرفتی چشیدم !! وقتی بچه ها رو میدیدم خیلی لذت می بردم !!
امروز کلی مطلب جدید در مورد مراقبت های مادر و کودک یاد گرفتم!!
در کل روز خیلی خوبی بود !! همه ی کار مندان مرکز خوب بودن .. ودلشون میخواست به ما مطلب یاد بدن !! مگر اون خانومی که معلوم بود چش دیدنمونو نداره !! و زود هم پا شد رفت !!

ولی خانم خواجه افضلی فوق لیسانس تغذیه خیلی دوسمون داشتنن و و بهمون چیزی یاد دادن !!
اخرشم اصرار داشتن که عکس نوه ی خوشگلشونو بهمون نشون بدن که دیدم گوشیشون نیس و خیلی گشتیم تا پیدا شد و سر انجام جمالمون به چهره ی نورانی نوه اشون منور شد !! وهمون طور که میگفتن خیلی خوشگل بودن

فردا باید بریم مجدد مرکز بهداشت !!
ان شا الله روز خوبی باشد !!


  • میم

توی دانشگاه هیچ وقت از کسی تقلب نگرفتم (به جز یه بار که نگاهم افتاد روی برگه ی یکی از بچه ها و یه سوال رو غلط زده بودم و درستش کردم) ولی هر جائی از دستم بر اومده بود به بقیه تقلب رسونده بودم !!

ولی این دفع فرق داشت !! این دفعه اسممامونو جای هم نوشتیم !! امتحان پایان دوره ی کارآموزی بهداشت !!

ترس نداشتم .. ولی هیجان تا دلت بخواد داشتم !!

موقع تحویل دادن برگه ها یکی از مراقبین خانوم  فهمید .. فک کنم به اون گیر داد ولی من سریع رفتم بیرون !! بعد که باهاش صحبت کردم گفت اتفاقی نیوفتاده !! باز نفهمیدم .. حالا نمره ها بیاد معلوم میشه اتفاقی افتاده یا نه !!

قول داده بودم !! به قولم وفا کردم !!

ترس نداشتم ولی هیجان چرا !!

  • میم

دیروز روز اول خانه ی بهداشت بود و به  قول دکتر وکیلی  رفتیم در کنار سربازان خط مقدم بهداشت و درمان.اول صبح که رفتیم زیاد تحویلمون نگرفتن ... گفتن  ما زیاد باهاتون کاری نداریم .. اگه خودتون خواستین بیاین با سامانه و این طور چیزا آشنا بشین .. بعد هم راهنماییمون کردن توی یه اتاقی که معلوم بود محل آموزش به مراجعه کنندگان و برگزاری کلاس های دسته جمعی هست . روی درش هم نوشته بود سلامت مردان !!

ما چند دقیقه ای نشستیم بعد من دیدم واقعا نمی تونم از صبح تا ظهر تو این اتاق بشینم .. پاشدم رفتم با یکی از مسئولای مرد اونجا یکم در مورد مراجعات و پرونده ها صحبت کردم .. که کم کم همکارای خانومش اومدن و سر اینکه امروز کیا برن جمع آوری اطلاعات در سطح محله بحث کردن ... من که دیدم بحثشون زیاد داره طول میکشه ... خیلی ریز از اونجا اومدم بیرون ... و رفتم با مامای پایگاه صحبت کردم که لااقل روز اولی ما رو مستفیض بفرمایند با نوای گرمشون در موردمامایی !! خدا رو شکر ایشون خیلی خوش اخلاق بودند ... اومدن هرچی لازم بود هم همراه خودشون آوردند (دفترچه ها ودستورالعمل ها و... ) خیلی قشنگ مراقبت های قبل بارداری رو برامون توضیح دادن و در این بین هم چند مراجعه کننده داشتند که هی مجبور بودند برند و باز برگردند!!

حدودا دو ساعتی آموزش مامایی ما طول کشید و ساعت 11:20 رو نشون میداد ... ما باید تا 12 توی پایاه می بودیم .. پس برای اینکه حوصله امون سر نره شروع کردیم به پانتومیم و تا 11:50 پانتومیم بازی کردیم که در همین حین یکی از کارمندای پایگاه اومد گفت نمیخواین تشریف ببرید .. ما گفتیم باید تا 12 باشیم و ایشون فرمودند اینقد مثبت نباشید .. بیاین برین خونتون (شرتونو کم کنین)

بعدشم که با بچه ها رفتیم نمایشگاه کتاب یزد (رمان ماهک رو خریدم ) و بعد هم نهار و خواب و دربی و سرازیر شدن به سمت ولایت !!


---------


باید برای خونه بهداشت برنامه بریزم که هم بهترین بهره وری رو داشته باشم از اونجا و هم بتونم اوقاتی رو که اونجا هستم به نحو صحیحی پر کنم...

همه ی زندگیمون شده بقیه .. هرکار بقیه می کنن انگار ما باید تقلید کنیم !!

این روز ها حالم خیلی بده .. گیجم .. مثل دیوونه ها نمی دونم باید چیکار بکنم !! نمی دونم چی درسته چی غلطه !!

نمی دونم برگردم یا ته تهش برم !!

خدایا این روزا بیشتر از هر زمانی نیاز به نشونه دارم !!

خسته ام !!

تمام


  • میم

ترم هفت شروع شده 

اومدن نمرات ترم قبل هم تقریبا رو به اتمام هست (فقط پاتو مونده که بیاد ) راضی نبودم .. باید بیشتر بخونم !!

چهارشنبه اولین روز کارآموزی بهداشت و ترم جدید بود .. برای اولین بار کلاسامون توی سراسری تشکیل میشه! کلاس 106

حس خوبی دارم به کارآموزی حداقل خستگی این شش ماه رو فک کنم بتونه بیرون کنه از تنم !!

این اولین ورود به حیطه ی درمان و پیشگیری و کلا یه نمونه ی کوچیک بالین هست ... باید خودم رو آماده کنم تا تجربه ی خوبی تو ذهنم بمونه !!

می خوام شروع کنم مقاله و کار با دکتر تقی پور رو !! ان شا الله بتونم به سرانجام برسونمش !!

دارم برنامه های جدیدی برای زندگیم طراحی می کنم !!

حس می کنم این روزها بیشتر از هر روزی نیاز به تنهایی دارم .. و دلم میخواد تنها کسی که بهش اجازه بدم تنهاییمو بهم بزنه خودش باشه !!

فردا(شنبه ) می خواهم زنگ بزنم استعداد های درخشان و از المپیاد و کلاس هاش سوال کنم .. چون سخت دلم هوای کلاس هاشو کرده و باید برای طلای المپیاد امسال بجنگم !!

برام هیچی مهم نیس هر سختی رو به جون میخرم .. برای طلای المپیاد !!

خدا کمک کنه ان شا الله


این روز ها خوب می گذره ... نه آنچنان که دلم میخواهد ولی خوب می گذرد !!

تمام امید به خداست برای رسیدن به مدینه ی فاضله ی ذهنیم !!

یا علی 

  • میم